سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل نوشته
درباره وبلاگ


همین که یاد من کردی دمت گرم همین که مرهم دردی دمت گرم بسا رفتند و هرگز بر نگشتند همین که باز می گردی دمت گرم تو از باغ صفای سینه خود برایم عشق آوردی دمت گرم به کام تشنه ام در ظهر جوشان چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم میان این همه نا مردمی ها مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم میان دشت های عشق و امید پی همدرد می گردی دمت گرم به دشت نامرادی های دوران به جنگ غم همآوردی دمت گرم عزیزم بین غمهای دل من همین که یاد من کردی دمت گرم تو در گل واژه های ذوق شعرم گل داد
پیوندها
لوگو
همین که یاد من کردی دمت گرم

همین که مرهم دردی دمت گرم

بسا رفتند و هرگز بر نگشتند

همین که باز می گردی دمت گرم

تو از باغ صفای سینه خود

برایم عشق آوردی دمت گرم

به کام تشنه ام در ظهر جوشان

چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم

میان این همه نا مردمی ها

مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم

میان دشت های عشق و امید

پی همدرد می گردی دمت گرم

به دشت نامرادی های دوران

به جنگ غم همآوردی دمت گرم

عزیزم بین غمهای دل من

همین که یاد من کردی دمت گرم

تو در گل واژه های ذوق شعرم

گل داد
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 8
  • بازدید دیروز: 20
  • کل بازدیدها: 155167

بهش چپ چپ نگاه کردم وگفتم: برو از خودت خجالت بکش من اهلش نیستم.

آراد: حالا ناز نکن واسه من .... بیا ...آراد هستم ... 18 سالمه ... و..

من: ببخشید من از شما توضیح خواستم برو بیرون آقا تا نزدم نا کارت کنم ها!!

آراد : اوه اوه پیشی کوچولو مثلا میخوای پنجول بکشی؟؟!!

من: بیا جلو بهت بگم

آراد : جون...

حرفش نصفه موند برای این که یه مایگری (یکی ار حرکات پای کاراته که دو نوعه که یکی تو شکم و یکی تو اندام تناسلی برای دفاع استفاده میشه)درست و حسابی حرد وسط شیکمش..

نشسته بود کف زمین و اخ و اوخ میکرد

منم از رو تخت بلند شدم و سٌرم رو در آوردم و رفتم از اتاق بیرون..

پرستار : کجا میری تو؟

من : خونه .حالم خوبه!

پرستار : نه نمیشه! بعدشم تصفیه حساب نکردی که!

من: بیا و هرچی پول داشتم دادم بهش : بسه ؟

پرستار: خیله خب بابا ! بیا این ها اضافیه 30 تومن از این ها بشمر بده بهم

یه تراول پنجاهی بهش دادم : خورد ندارم .میخوام برم!

پرستار: بفرما برو فقط صبر کن بقیه پولتو بدم!!

بقیش رو داد و منم اومدم برم که آراد با یه قیافه داغون اومد بیرون از اتاق:هوووی وایسا ببینم !کجا میری؟ جرئت داری واسا ببینم؟!

منم که اصلا دیونه اینم که ثابت کنم جرئت چیه وایسادم که اگه وای نمیستادم هیچ وقت هیچ اتفاقی نمیوفتاد

خلاصه وایسادم

آراد: همچین بزنمت که...

من : چیه آدم نشدی ؟

آراد : حالت رو میگیرم .شرط میبندی؟

من : آره میبندم که میبازی!

آراد: و اگه نباختم  باید هر کاری میگم بکنی

من: و اگه باختی باید هر کاری من میگم بکنی و بیست روز تمام کارهام و انجام بدی!! قبول؟

ادامه دارد..

 

 




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 شهریور 1 :: 7:44 عصر
ely

سلام دوستای عزیزم یه داستان واقعی با شخصیت های واقعی هستش که میخوام براتون بنویسم . لطفا لطفا با نظرهاتون من و داستان رو حمایت کنین.مرسی

بسم تعالی

نفسم گرفته بود ، اشکی که تو چشمام جمع شده بود باعث میشد هیچی نبینم ولی بوی خیانت رو حس میکردم.

حس میکردم خونه ای که کاخ آرزو هام بود رو سرم خراب شده .نمیدونم چرا...فقط میخواستم ازش بپرسم   ... بپرسم ...چرا؟؟

یاد ابتدای داستان افتادم جایی که آراد وارد زندگی من شد:

از دوستای مدرسم خدافظی کردم و راهی خونه شدم  چند وقتی بود میدیدمش که با دوستاش اون دست خیابون وایساده بود.ته خیابونی که مدرسه ما بود  یه دبیرستان پسرونه بود که پسراش همیشه خدا دم مدرسه ما بودن...

نزدیک امتحان ها بود که با یکی از دختر های مدرسه دعوام شد چون ناجور داشت خودش رو میچسبوند به داداشم و اون روز  یه دعوای درست حسابی کردم..

با دوستام اومدم از مدرسه بیرون عصبانی بودم ..... یه دفعه یکی از دوستام رفت سمت یکی از اون پسرا که اون جا وایساده بود...

من: کجا میری رومینا؟

رومینا: بیا با سجاد آشنات کنم اون جاس.

از سجاد جونش برام زیاد گفته بود ولی  برام مهم نبود چون من اصلا اهل این داستان ها نبودم.یه دختر رزمی کار که تنها فکرش درس فیزیک که عاشقش بود و ورزش و نقاشی بود...

خلاصه به زور بردنم پیش اون دسته که مثلا هوام عوض شه...

رومینا: سلام عشقم

یه پسر قد بلند لاغر که اون قدر رومینا میگفت خوشگل نبود و از نظر من زشت هم بود  اومد جلو گفت: سلام  ..خانوم  ؟ چه خبر؟ امتحان رو خوب دادی؟؟

چند دقیقه بعد تو پارک بودیم و این دوستای من جفت جفت داشتن با دوست پسراشون راه میرفتن و فقط من تنها بودم  که یه دفعه یه چیزی محکم خورد بهم و منم افتادم زمین

کفشاش رو میدیم فهمیدم پسره گفتم: آی چی کار میکنی؟ مگه کوری  و....

و سرم و بردم بالا و محو شدم یه پسر با چشمای طوسی با هیکل ورزشکاری و موهای مشکی !!!وای !!خدایی خیلی خوشتیپ بود!!

شهرزاد(دوستم): ای وای چی شدی تو؟ خوبی؟

و هرکی شروع کرد یه چیزی گفتن اومدم بلند شم که مثلا بگم خوبه دیدم نه خیر پام خیلی درد داره وناخود آگاه گفتم:آخ

هی چی دیگه آقا جنتلمن  بنده رو بردن درمونگاهه و همون جا هم بهم شماره داد و داستان ما شروع شد...

ادامه دارد....




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 شهریور 1 :: 1:0 عصر
ely

پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل می کرد با چشمی پر آب

    گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست

 

     گو چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر

     سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده

    هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد

    غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته

    پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت

    پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود

    غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن

    گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من

    گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها

    در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

    کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

    غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

    با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا

    یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

    یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید

    آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله

    بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود

    بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا

    بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم

    بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم

    پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

    گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی

    لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری

    خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی



موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 92 شهریور 1 :: 12:26 عصر
ely

تنها یکی از 1000 مرد، رهبر مردان دیگر می شود. 999نفر دیگر دنباله رو زنهایشان هستند.

“گروچو مارکس”

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دیدین این پسرای دم بخت میگن: من قصد ازدواج ندارم؟

یکی نیست بهشون بگه آخه عزیز من!

ازدواج که قصد نمی خواد! پول می خواد که تو نداری!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

لیلی شدم مجنون شدی، شیرین شدم فرهاد شدی

حوا شدم بعید می دونم آدم بشی!!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

هر زنی از سر هر مردی زیاد است! “ژان پل سارتر”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

بعضی از پسرا رو که میبینم دلم میخواد بهشون بگم:

خوشکل خانوم کدوم آرایشگاه میری !!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

شما آقا پسری که ابروهاتو ور میداری که خوشگل بشی، فقط با یه ابرو ورداشتن که خوشگل نمیشی، باید رژ بزنی، دامنم بپوشی که ناز بشی!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

الهی ! به‎ ‎مردان در خانه ات / به آن زن ذلیلان فرزانه ات

به آنانکه در بچه داری تکند / یلان عوض کردن پوشکند

به آنانکه باذوق و شوق تمام / به مادرزن خود بگویند: مامان

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

بابام به مامانم سپرده جمعه ها هفت صبح بیدارش کنه؛ بگه “امروز جمعه است ، بگیر بخواب!” به حق چیزای نشنیده!!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

چرا روان درمانی مردها کمتر از زنها طول میکشه؟ چون معمولا باید در روان درمانی به دوران

کودکی بازگشت و مردها همیشه در همون دوران به سر می برند!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مرد با ازدواج روی گذشته اش خط می کشد ولی زن باید روی آینده خودش خط بکشد.

“سینکلر لوییس”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند. “جان رابرت فاولز”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

جوک مردان فمینیستی خنده دار

عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است. “کاتلین نوریس”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

اگر در دنیا فقط یک زن بد وجود باشد همه ی مردها تصور می کنند زن آنهاست. “ضرب المثل روسی”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مرد مثل همان خروسی است که خیال می کند خورشید تنها برای این طلوع می کند که صدای قوقولی قوقوی او را بشنود. “جرج الیوت ”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دقت کردید تمام بیچارگی زلیخا از روزی شروع شد که؛ یوسف را به غلامی قبول کردند.

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

زن بدون مرد مثل یک ماهی بدون دوچرخه است!

“گلوریا استاینم ”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

خدایا در آفرینش مردها کیفیت را فداى کمیت نکن

کمتر خلق کن ولى آدم خلق کن!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مردها را باید کشت

جور دیگر باید زیست …

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

وقتی خدا حوا رو آفرید چی گفت؟

“کار نیکو کردن از پر کردن است”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس ضدحال به پسرا♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

به رفیقم که تازه ازدواج کرده میگم مهریه چند تا سکه نوشتی؟ میگه: فلان تا(مثلا هزارتا) میگم اوووووه چقدر زیاااااد! ولی خب عیب نداره، همین که بهت زن دادن خودش خیلی خوبه!




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 92 شهریور 1 :: 12:23 عصر
ely

عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …


شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
چه عاشقانه است این روز های ابری…
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا…
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق…
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم…
عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم…
عاشقانه سرودن را دوست دارم…
عاشقانه نوشتن را دوست دارم…
عاشقانه اشک ریختن را…
عاشقانه خندیدن را دوست دارم…
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم…
و من
عاشقانه می گِریَم…
عاشقانه می خندم…
عاشقانه می نویسم…
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود…………….

نمی بخشمت……………………….
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
تو نیستی وخورشید
غمگین تراز همیشه غروب خواهد کرد
ومن دلتنگ ترازفردا
به تو فکرمیکنم
چقدردوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور وچشمان مهربانت
درنگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت رادرآغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
به پشت درب باورت، مسافری نشسته است
مسافری که از خودش، برای تو کشیده دست

بدون آب پشت سر، به سوی قلبت آمده
مسافری که بغض او، غرور لحظه را شکست

ذغال سرخ انتظار، و بوی قلب سوخته
دری به غصه کرده باز، کسی که درب خنده بست

بدون کوله و غذا، شبی که زوزه می کشد
سکوت ضجه می زند، دقیقه ها ،همان که هست

دری که بسته تا ابد، غمی عمیق می شود
سکوت و بغض می جود، به روی سفره ی شکست

مسافر از تو پر کشید به سوی روزمرّگی
سیاه زندگی به تن ، به مرگ آرزو نشست
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را

بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم

فـرمـول وار ؛

مـرتـب و بـی نـقـص …

و تــو

بـا یـک اشـاره

هـمـه چـیـز را

در هـم می ریــزی …

در شرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را .
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
سالها دل بمهر تو بستم

پشت خود را ز غمها شکستم

نیمه شبها براهت نشستم

تا شود از تو روشن سرایم .
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
کبوتر شد و رفت
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است…
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است…
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
مگذار گذاشت در دلت گم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک سوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است…
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
آفتابی شدی ای عشق صفای قدمت
ولی از حادثه ای تلخ خبر می دهمت
خاطرت هست که بر خامی من خندیدی ؟
خامم اما نه چنان باز که باور کنمت
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
گر چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن آیینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه آدم ها نیست؟
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت هر خواستنی عین توانایی نیست.
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
نمیتوانم در خیالم ، روزی را ببینم که تو نیستی
من در کوچه ها آواره و سرگردان باشم
و هر کسی مرا ببیند از من بپرسد در جستجوی کیستی؟
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
روزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراری
گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری
کمی دلم آرامتر شده
فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده
شب های تیره و تار من
مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم
به یاد می آورم حرفهایت را
باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
از من نگیر این لحظه ها را،هر چه باشد من یک عاشقم ،
نگاهی به من بینداز ببین به چه روز افتاده ام…
ببین چه کسی مرا به این روز انداخت
تو مرا اینگونه با لحظه های عاشقی آشنا کردی
تو مرا در دام عشق گرفتار کردی

شعر عاشقانه,شعرهای غمگین

آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 92 شهریور 1 :: 12:15 عصر
ely
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >