سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل نوشته
درباره وبلاگ


همین که یاد من کردی دمت گرم همین که مرهم دردی دمت گرم بسا رفتند و هرگز بر نگشتند همین که باز می گردی دمت گرم تو از باغ صفای سینه خود برایم عشق آوردی دمت گرم به کام تشنه ام در ظهر جوشان چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم میان این همه نا مردمی ها مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم میان دشت های عشق و امید پی همدرد می گردی دمت گرم به دشت نامرادی های دوران به جنگ غم همآوردی دمت گرم عزیزم بین غمهای دل من همین که یاد من کردی دمت گرم تو در گل واژه های ذوق شعرم گل داد
پیوندها
لوگو
همین که یاد من کردی دمت گرم

همین که مرهم دردی دمت گرم

بسا رفتند و هرگز بر نگشتند

همین که باز می گردی دمت گرم

تو از باغ صفای سینه خود

برایم عشق آوردی دمت گرم

به کام تشنه ام در ظهر جوشان

چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم

میان این همه نا مردمی ها

مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم

میان دشت های عشق و امید

پی همدرد می گردی دمت گرم

به دشت نامرادی های دوران

به جنگ غم همآوردی دمت گرم

عزیزم بین غمهای دل من

همین که یاد من کردی دمت گرم

تو در گل واژه های ذوق شعرم

گل داد
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 198
  • بازدید دیروز: 226
  • کل بازدیدها: 149781

سجاد و رومینا بهم زنگ نزده بودن برای راند چهار و خب زندگیم یه خورده عادی شده بود و از لحاظ امتیازی هم که خیالم راحت راحت بود .

رفتم باشگاه داشتم دان 4 مشکی رو میگذروندم چون که میخواستم کارت مربی گری بگیرم .

به تاتمی و استاد که اوس دادم و اجازه ورود گرفتم رفتم تو بعد از یک ساعت تمرین نفس بر شیهان (استاد) صدام کرد:

من: بله؟ اوس

شیهان: اوس نمیخواد الان تو کلاس نیستیم راحت باش

من : چشم ؟ بفرمایید چیزی شده؟؟

شیهان : نه فقط مسابقه ها برای کارت مربی گری چند ماه دیگست ها شروع کن تمرین هات رو

من : چشم حتمی

ولی چه تمرین کردنی یا حواسم به گویم بود که یه وقت زنگ نزنن یا حواسم به تلویزیون و یک دهم درصد هم به درس و بقیه چیزا....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بلاخره بهم زنگ زدن برای راند چهار

برام عجیب بود گفته بودن بیام یه آرایشگاه مردونه سمت تجریش ... چرا آخه؟؟

رفتم تو: سلام

یه پسره اون جا بود: سلام الی تویی؟؟

من : تویی نه و شما .بعدشم  خانمش هم یادت رفت!!

پسره : چشم گفتن با شما در نیوفتم و گرنه میشم مثل آراد بدبخت آرشاویر هستم!!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

رفتم بالا آراد نسشته بود رو یکی از صندلی ها و خیلی گرفته بود

من : سلام

همه سلام کردن به جزء آراد

من : با تو هم بودما سلام

آراد : برو بابا دختره سرتق چی میشد شماره بگیری حالا مثلا حتمی باید این بلا سرمون میومد من که این دو تا دیونه رو میشناسم میدونستم آخرش میگن همچین کاری باید بکنین

من : ترمز ترمز نتونستی هم دستی بکش  اول میخواستی خودت شماره ندی دوم مگه حالا چی شده؟اگه قرار مو بزنین که من موهام کوتاهه  خدایی هست...

آراد اومد وسط حرفم: اگه قرار باشه پسرونه بزنی چی؟

من : باشه میزنم

آرشاویر : بیا واسه تو رو بزنم که این داداشمون هم روش  باز شه!!!

نمیدونم چقد گذشت ولی موهام شده بود کپی موی پسرا !!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نوبت آراد بود

من :خب نوبت توئه

آراد: بچه ها بابام خونه رام نمیده

آرشاویر : بابا بیا چیزی نمیشه که یه کوچولو رنگه موئه!!

آراد : خیله خب من باختم و با سرعت از در رفت بیرون

یوووووووووووهوووووووووووووووووووووووووووووو من بردمممممممممممممممممممممممم

حالا پدرشو در میارم صبر کنین ببینین ولی نمیدونستم بعضی وقت ها یه بلاهایی سرت میاد که....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

الان آراد همه جا باهامه و هر کاری میگم مثل یه خدمتکار میکنه

ولی ... ولی ...گاهی وقت ها وقتی یکی نباشه یه دفعه از ته قلبت یکه میخوری که چرا آخه میلرزی لعنتی!!!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آراد چند روزی بود نیومده بود .نگران بودم .یعنی میشه من ..منی که ...آخه...نمیدونم نمیتونم خودمو توجیح کنم....

نا خود آگاه زنگ زدم به شمارش

بعد از دو تا بوق برداشت با یه صدای فوق گرفته گفت: بله؟؟

من : سلام ببخشید آراد هست؟؟

آراد: خودمم بابا صدا رو کیف میکنی شدم خروس لاری

من:از اولم بودی

آراد : متشکر دیگه .راستی تو صدام و نشنیدی آره؟؟

من: پس الان دارم چی کار میکنم؟؟

آراد : نه آخه من یه کوچولو میخونم البته با گیتار

من : خب؟؟

آراد : هفته دیگه میای ویلای لواسون بچه ها هستن

من: ببینم چی میشه باید به خانوادم بگم

آراد: یعنی میدونن کجا میری؟؟؟

من: به جزء اون مهمونی همه رو میدونستن

آراد : خیلی خب دیگه مزاحت نشم آدرس رو برات اس میکنم

من: خوابی ها من زنگ زدم

آراد : راس میگی؟؟

من : آره امیدوارم زودتر خوب شی ...(فهمیدم خراب کردم برا همین بلافاصله گفتم)... چون نمیخوام صدای خروس لاری تو رو تحمل کنم

آراد :okفکر کردم شاید....بی خیال بای

من : بای

و بعد از قطع تماس یه نفس عمیق کشیدم آره ازش خوشم اومده بود

ادامه داستان در آینده .......




موضوع مطلب :

       نظر
دوشنبه 92 شهریور 4 :: 11:28 صبح
ely

قرار شد که اولین راند آسون باشه! توی یه مهمونی قرار گذاشتیم !اونجا باید به 10 نفر شماره میدادیم یا میگرفتیم!

روز جشن بدجور حالم خراب بود نه تاحالا این جور جاها رفته بودم نه اهل شماره گرفتن!اصلا به روحیم نمیخورد

خلاصه رسیدیم به مهمونی و ....

نمیدونم  بهم چی گذشت ولی به محض این که شماره ها 10 تا شد از اون جا زدم بیرون.بماند که هنوزم وقتی بهش فکر میکنم حالم بد میشه!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

راند دوم ساعت 5:30 کافی شاپ

آراد: خب شماره ها هم که گرفته شد تا حالا مساوی هستیم راند دوم چیه هاااا؟؟

سجاد:باید بریم شهر بازی!!!

وای من از ارتفاع وحشت داشتم و دارم!!

ولی امکان نداشت به این راحتی ببازم!!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ساعت 7:30  شهر بازی  ارم

سوار هر جور چیز ترسناکی که گفتن  شدیم   .   انقدر حالم بد بود که....

آراد: دیگه دارم میمیرم  ؛بی خیال بچه ها

من : چیه تسلیمی؟؟؟

آراد: نه من کم نمیارم اونم از تو گربه کوچولوی وحشی !!آبروم میره

حدودا ساعت11 بود که رسیدم خونه.                                  حالم بد بود حالت تهوع داشتم....................

نزدیک یک هفته  مریض بودم  ....وای که چه اوضاعی بود....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ساعت4:30   کافی شاپ

آراد : تا حالا یه امتیاز عقبی ها  !!!حواست باشه پیشو جوووون!!

من : بمیر بابا راند  سوم چیه؟؟

سجاد و رومینا لبخند زدن.              من : خب؟

رومینا: یه جوری جور کنین باید بریم ویلای ما!

آراد : چرا؟

سجاد: باید شنا کنین!!

آراد : چی؟؟؟ من نمیتونم شنا کنم تو که میدونی کلر اذیتم میکنه

من: من هم اذیت میکنه ولی تو باید عادت کنی وگرنه می بازی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

راند سوم

دور استخر وایساده بودیم .یه استخر12 متری رو باز از شانس گند ما هم بدون کلر چون تو  باغ بود!!

شالم رو در آوردم .لباس زیر مانتوم استین بلند بود پس مانتوم رو در آوردم!!!

رفتم لب استخر ..میخواستم بشینم لب استخر که سجاد گفت: نه ...شیرجه بزن

گفتم: آخه...

سجاد : می بازی ها؟؟؟

و پریدم تو آب  انقدر آبش سرد بود که منجمد شدم یه لحظه و نمیتونستم نفس بکشم.

طبق قرارمون 10 دقیه شنا کردم ولی آراد 5 دقیه بیشتر نتونست شنا کنه و یه امتیازم جبران شد!!!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

راند چهارم

منتظر باشینبووووس کل کل ادامه داره تا..........




موضوع مطلب :

       نظر
یکشنبه 92 شهریور 3 :: 8:35 عصر
ely

اومدم از بیمارستان بیرون !اون روز  دربی بود!

منم چون رنگ آبی خیلی دوست داشتم جین آبی و مانتو وشال و حتی کتونی های آبی پام بود!!

سوار تاکسی شدم که برم خونه .خیابون ها خیلی شلوغ بود منم انقدر درگیری داشتم که اصلا یادم نبود اون روز استقلال و پرسپولیس بازی دارن.

دو تا موتور داشتن جلوی تاکسی میرفتن یکی طرفدار پرسپولیس و اون یکی طرفدار استقلال!داشتن با هم کل کل میکرد!

یه دفعه راننده سرش رو از پنجره برد بیرون و گفت: بیا این خانومم سومیش استقلال میبره !منم چهارمی !شدیم چهار به یک!

اصلا نفهمیدم چی شد ولی الان که دارم نگاه میکنم راننده و موتور سوار ها دارن دعوا میکنن منم تو ماشین با دهن باز حیرون موندم که آخه چی شد یه دفعه؟؟؟

یه دفعه از ماشین کشیده شدم بیرون !اون پسره قرمز پوش بود: آهای خوشگله !استقلالی هاننن!؟به خدا پرسپولیس باحال تره ها !!و رو به دوستش : حمید اون رو ول کن این جیگر رو نگا!!

من: ولم کن آقای محترم اشتباه گرفتی من اصلا طرفدار بارسام  چی میگی تو؟

اون پسره: باشه جیگر اشکالی نداره شد بهونه که....

صدای آژیر ماشین پلیس اذیتم میکرد مثل یه متهم بردنم کلانتری و گفتن زنگ بزن به مامان بابات!

زنگ زدم به داداشم مامانم اینا واسه تفریح با عموم اینا رفته بودن کیش.بعد از چند تا بوق

محمد رضا: بله؟

من : الو ؟ داداش سلام  خوبی؟میشه بیای دنبالم

محمد رضا: مگه کجایی که خودت نمیتونی بیایی؟؟؟

من : چیزه....اٍاٍ راستش داداش چیزه ....کلانتری؟؟

محمد رضا: چی؟؟؟؟؟

من: بیا دیگه !

محمد رضا: خب آدرس بده .....

2ساعت بعد ما خونه بودیم و به همین راحتی اعتماد خانوادم رو از دست دادم !

هی روزگار چه میشه کرد

همون موقع گوشیم زنگ زد رو صفحه نوشته بود : آراد جووووووووون

ولی من اصلا همچین چیزی سیو نکرده بود م

جواب دادم: بله؟

آراد: سلام آماده ای واسه شرطمون؟

من : همیشه؟

آراد: سه شنبه راس ساعت 5 میدون.... کافی شاپ ...

من : چرا کافی شاپ !!

آراد : چیه ترسیدی؟؟

من به هیچ عنوان!!

خلاصه امروز سه شنبه هستش و منم راهی اون آدرس شدم.یه کافی شاپ شیک که رنگ قهوه ای درش از نظر من از همه خوشگل تر بود.

رفتم تو .وای پر بود از دختر پسرا که دونفره نشسته بودن و .....

چشم چرخوندم تو خلوت ترین نقطه نشسته بود.یه میز چهار نفره؟؟؟؟؟؟؟؟

آراد: سلام !چه خانوم خوش تیپ و بداخلاقی ! اوه حالا اخم نکن!!!

من: مثل این که دوباره کتک میخوای؟؟

آراد : نه جون تو                           من : خب میشنوم                               آراد : میریم سر کارمون یه جورایی سنجش جرئت !هستی؟

من : تا وقتی که به گریه بیفتی هستم!!!                  آراد : میبینیم .ببین بعد از هر مرحله میایم اینجا واسه مرحله بعدی و مرحله به مرحله سخت تر میشه .قبول؟

من : باشه

آراد: امتحاناتی که نوشته شده رو من نخوندم دوستم و دوست دخترش نوشتن و کاملا  عادلانس نگران نباش!!

من : نیستم

دختره و اون پسره اومدن  .وای خدا رومینا و سجاد .....دخلم اومد ....این دوتا خیلی دیونه ان ولی نباید کم میاوردم

سجاد : راند یک آماده ایی ؟

من و آراد هم زمان : آررررره




موضوع مطلب :

       نظر
یکشنبه 92 شهریور 3 :: 1:23 عصر
ely

بهش چپ چپ نگاه کردم وگفتم: برو از خودت خجالت بکش من اهلش نیستم.

آراد: حالا ناز نکن واسه من .... بیا ...آراد هستم ... 18 سالمه ... و..

من: ببخشید من از شما توضیح خواستم برو بیرون آقا تا نزدم نا کارت کنم ها!!

آراد : اوه اوه پیشی کوچولو مثلا میخوای پنجول بکشی؟؟!!

من: بیا جلو بهت بگم

آراد : جون...

حرفش نصفه موند برای این که یه مایگری (یکی ار حرکات پای کاراته که دو نوعه که یکی تو شکم و یکی تو اندام تناسلی برای دفاع استفاده میشه)درست و حسابی حرد وسط شیکمش..

نشسته بود کف زمین و اخ و اوخ میکرد

منم از رو تخت بلند شدم و سٌرم رو در آوردم و رفتم از اتاق بیرون..

پرستار : کجا میری تو؟

من : خونه .حالم خوبه!

پرستار : نه نمیشه! بعدشم تصفیه حساب نکردی که!

من: بیا و هرچی پول داشتم دادم بهش : بسه ؟

پرستار: خیله خب بابا ! بیا این ها اضافیه 30 تومن از این ها بشمر بده بهم

یه تراول پنجاهی بهش دادم : خورد ندارم .میخوام برم!

پرستار: بفرما برو فقط صبر کن بقیه پولتو بدم!!

بقیش رو داد و منم اومدم برم که آراد با یه قیافه داغون اومد بیرون از اتاق:هوووی وایسا ببینم !کجا میری؟ جرئت داری واسا ببینم؟!

منم که اصلا دیونه اینم که ثابت کنم جرئت چیه وایسادم که اگه وای نمیستادم هیچ وقت هیچ اتفاقی نمیوفتاد

خلاصه وایسادم

آراد: همچین بزنمت که...

من : چیه آدم نشدی ؟

آراد : حالت رو میگیرم .شرط میبندی؟

من : آره میبندم که میبازی!

آراد: و اگه نباختم  باید هر کاری میگم بکنی

من: و اگه باختی باید هر کاری من میگم بکنی و بیست روز تمام کارهام و انجام بدی!! قبول؟

ادامه دارد..

 

 




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 شهریور 1 :: 7:44 عصر
ely

سلام دوستای عزیزم یه داستان واقعی با شخصیت های واقعی هستش که میخوام براتون بنویسم . لطفا لطفا با نظرهاتون من و داستان رو حمایت کنین.مرسی

بسم تعالی

نفسم گرفته بود ، اشکی که تو چشمام جمع شده بود باعث میشد هیچی نبینم ولی بوی خیانت رو حس میکردم.

حس میکردم خونه ای که کاخ آرزو هام بود رو سرم خراب شده .نمیدونم چرا...فقط میخواستم ازش بپرسم   ... بپرسم ...چرا؟؟

یاد ابتدای داستان افتادم جایی که آراد وارد زندگی من شد:

از دوستای مدرسم خدافظی کردم و راهی خونه شدم  چند وقتی بود میدیدمش که با دوستاش اون دست خیابون وایساده بود.ته خیابونی که مدرسه ما بود  یه دبیرستان پسرونه بود که پسراش همیشه خدا دم مدرسه ما بودن...

نزدیک امتحان ها بود که با یکی از دختر های مدرسه دعوام شد چون ناجور داشت خودش رو میچسبوند به داداشم و اون روز  یه دعوای درست حسابی کردم..

با دوستام اومدم از مدرسه بیرون عصبانی بودم ..... یه دفعه یکی از دوستام رفت سمت یکی از اون پسرا که اون جا وایساده بود...

من: کجا میری رومینا؟

رومینا: بیا با سجاد آشنات کنم اون جاس.

از سجاد جونش برام زیاد گفته بود ولی  برام مهم نبود چون من اصلا اهل این داستان ها نبودم.یه دختر رزمی کار که تنها فکرش درس فیزیک که عاشقش بود و ورزش و نقاشی بود...

خلاصه به زور بردنم پیش اون دسته که مثلا هوام عوض شه...

رومینا: سلام عشقم

یه پسر قد بلند لاغر که اون قدر رومینا میگفت خوشگل نبود و از نظر من زشت هم بود  اومد جلو گفت: سلام  ..خانوم  ؟ چه خبر؟ امتحان رو خوب دادی؟؟

چند دقیقه بعد تو پارک بودیم و این دوستای من جفت جفت داشتن با دوست پسراشون راه میرفتن و فقط من تنها بودم  که یه دفعه یه چیزی محکم خورد بهم و منم افتادم زمین

کفشاش رو میدیم فهمیدم پسره گفتم: آی چی کار میکنی؟ مگه کوری  و....

و سرم و بردم بالا و محو شدم یه پسر با چشمای طوسی با هیکل ورزشکاری و موهای مشکی !!!وای !!خدایی خیلی خوشتیپ بود!!

شهرزاد(دوستم): ای وای چی شدی تو؟ خوبی؟

و هرکی شروع کرد یه چیزی گفتن اومدم بلند شم که مثلا بگم خوبه دیدم نه خیر پام خیلی درد داره وناخود آگاه گفتم:آخ

هی چی دیگه آقا جنتلمن  بنده رو بردن درمونگاهه و همون جا هم بهم شماره داد و داستان ما شروع شد...

ادامه دارد....




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 شهریور 1 :: 1:0 عصر
ely
<   <<   16   17   >