سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل نوشته
درباره وبلاگ


همین که یاد من کردی دمت گرم همین که مرهم دردی دمت گرم بسا رفتند و هرگز بر نگشتند همین که باز می گردی دمت گرم تو از باغ صفای سینه خود برایم عشق آوردی دمت گرم به کام تشنه ام در ظهر جوشان چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم میان این همه نا مردمی ها مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم میان دشت های عشق و امید پی همدرد می گردی دمت گرم به دشت نامرادی های دوران به جنگ غم همآوردی دمت گرم عزیزم بین غمهای دل من همین که یاد من کردی دمت گرم تو در گل واژه های ذوق شعرم گل داد
پیوندها
لوگو
همین که یاد من کردی دمت گرم

همین که مرهم دردی دمت گرم

بسا رفتند و هرگز بر نگشتند

همین که باز می گردی دمت گرم

تو از باغ صفای سینه خود

برایم عشق آوردی دمت گرم

به کام تشنه ام در ظهر جوشان

چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم

میان این همه نا مردمی ها

مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم

میان دشت های عشق و امید

پی همدرد می گردی دمت گرم

به دشت نامرادی های دوران

به جنگ غم همآوردی دمت گرم

عزیزم بین غمهای دل من

همین که یاد من کردی دمت گرم

تو در گل واژه های ذوق شعرم

گل داد
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 10
  • بازدید دیروز: 38
  • کل بازدیدها: 152243

زمانی که خاطره هایت از امید هایت بیش تر شد پیر شدنت شروع میشود!!




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 92 تیر 29 :: 1:57 عصر
ely

 خدا جون شکرت !که دل هیچکس رو برای من تنگ ندوختی ولی دل من...

آنقدر تنگ شده که روی گلویم هم اثر گذاشته..

گاهی او هم تنگ میشود ..میگیرد .. بغضم نمیتواند پایین برود

برف پاکن چشمانم اشک های داغم را پاک نمیکند و چشمان پر از اشکم میبارد مانند ابر بهاری که میبارد..

تنم داغ شده..مثل کوره داغم... شل شده ام ... جون بلند کردن دستانم را هم ندارم...

خدایا ...مغزم هنگ کرده..

از بیخیالی و بدی آدم ها ...میخواهم ... خدایا تو را میخواهم

یا راحتم کن

یا حد اقل به بقیه حالی کن همه ی این ها از آنفولانزا و سرما خوردگی و هزار تا چیز دیگه نیست..

از دردی که از داخله...

از توی قلبمه..

بگو او را درمان کنند....

بگو این بغض لعنتی دارد خفه ام میکند

بگو برای همین دیگر صدا ندارم

بگو آب سرد میخواهم

 بگو خود نامردش را میخواهم

تب دارم ولی تایپ میکنم ..........نجاتم بده

خدا!

خدا!




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 تیر 28 :: 2:37 عصر
ely

کوچه ها را بلد شدم..

مغازه هارا...رنگهای چراغ راهنمایی را...

حتی جدول ضرب را..

و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم...

اما گاهی میان آدم ها گم میشوم

آدم ها را بلد نیستم....




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 تیر 28 :: 2:28 عصر
ely

بیچاره سنگی که از دست کودکی به سوی پرنده رها میشود..

مانده است بال پرنده را بشکند یا دل کودک را..........




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 92 تیر 28 :: 2:26 عصر
ely

برای ماندن باید رفت گاهی به قلب کسی و گاهی از یاد کسی




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 تیر 28 :: 2:24 عصر
ely
<   1   2   3   4   5   >>   >