سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل نوشته
درباره وبلاگ


همین که یاد من کردی دمت گرم همین که مرهم دردی دمت گرم بسا رفتند و هرگز بر نگشتند همین که باز می گردی دمت گرم تو از باغ صفای سینه خود برایم عشق آوردی دمت گرم به کام تشنه ام در ظهر جوشان چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم میان این همه نا مردمی ها مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم میان دشت های عشق و امید پی همدرد می گردی دمت گرم به دشت نامرادی های دوران به جنگ غم همآوردی دمت گرم عزیزم بین غمهای دل من همین که یاد من کردی دمت گرم تو در گل واژه های ذوق شعرم گل داد
پیوندها
لوگو
همین که یاد من کردی دمت گرم

همین که مرهم دردی دمت گرم

بسا رفتند و هرگز بر نگشتند

همین که باز می گردی دمت گرم

تو از باغ صفای سینه خود

برایم عشق آوردی دمت گرم

به کام تشنه ام در ظهر جوشان

چو آب و جرعه ای سردی دمت گرم

میان این همه نا مردمی ها

مرامی،بامعرفت،«مردی»دمت گرم

میان دشت های عشق و امید

پی همدرد می گردی دمت گرم

به دشت نامرادی های دوران

به جنگ غم همآوردی دمت گرم

عزیزم بین غمهای دل من

همین که یاد من کردی دمت گرم

تو در گل واژه های ذوق شعرم

گل داد
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 106
  • بازدید دیروز: 495
  • کل بازدیدها: 151139

شب سردی بود پادشاه در تصمیمی ناگهانی رفت تا اطراف قصر گشتی بزند

پیرمرد نگهبانی را دید که لباسی کهنه و مندرس پوشیده بود به وی گفت: میروم داخل و برایت لباس گرم می آورم.

پادشاه که وارد قصر شد از گرمای داخل قصر پیرمرد را از یاد برد.

فردا جسدد پیرمرد را پیدا کردند همراه با یک دست خط:

در آن با خط خرچنگ قورباغه ای نوشته بود : من هر شب با همین لباس دوام می آوردم اما وعده لباس گرم باعث مرگ من شد!!!!!!!!




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 92 تیر 29 :: 7:1 عصر
ely