دلـــــم براي صدايـــي تنـگ شـده اسـتکه هـر شــب قبـل از خواب گــوش هــايم را نـوازشـــ مـيکرد ...
دلـــــم براي آن نـگــاه هــايي تنـگ اسـتکه وقتــي بـه مـن مـينـگريـــست تا عـمـق وجودم را به آتــش ميــکشيــد ...
دلـــــم برايـت تنـگـ شـده اســت همــه کســِ مـن ...